پست 49
پسر گلم امسال هيچي از محرم نفهميدم...بخاطر اينكه مشغول مراسم عزاداري بابابزرگت بوديم كه بعد از اون تصادفي كه بابا كرد بيمارستان بستري بود و بعد از چند روز به رحمت خدا رفت پيش مامان بزرگت ...روز تاسوعا مراسم تشييع جنازشون برگذار شد...روز سوم محرم هم تشييع جنازه مامان بزرگت بود... خيلي حيف شد كه از دست داديمشون و از محبتشون بي نصيب مونديم شهر پدريت كه رفته بوديم شما روز سوم مراسم بابابزرگت يعني روز 24 ابان يهويي مريض شدي و از شب تا صبح بالا اوردي روز بعدش هم تب داشتي و بي حال بودي...كم كم اسهالت هم شروع شد! منم بخاطر شما مجبور شدم سريع برگشتم شهر خودمون و بردمت پيش دكتر خودت... و داروهاتو دارم مرتب ميدم...خيلي بده كه همش مقاومت ميكني كه ...
نویسنده :
مامان
10:03